Pust-e xers

پوست خرس   

دو رفيق باهم قرار گذاشتند به شکار خرس بروند. روزی به طرف جنگل رهسپار شدند و با هم می گفتند پوست خرس را می فروشيم و از قيمت آن چيزهای خوب می خريم و چنين وچنان می کنيم. اتفاقاً به خرس بزرگ خوش پشمی که از دور می آمد برخوردند. يکی از ترس بالای درختی رفت وديگری چون تنها مانده‌ و شنيده بود که خرس به مرده کاری ندارد خود را به مردن زد. خرس آمد، او را بو کرد ورفت. همينکه دور شد آن که بالای درخت بود پايين آمده از رفيقش پرسيد که خرس به گوش تو چه گفت؟ جواب داد دو نصيحت کرد يکی آنکه با رفيق ترسو به شکار خرس نرو و ديگر آنکه پوست خرس شکار نکرده نفروش.

 

pust-e xers

 

do rafiq bā ham qarār goẕāštand be šekār-e xers beravand. ruz-i be araf-e jangal rahsepār šodand va bā ham migoftand: pust-e xers-rā miforušim va az qeymat-e ān čizhā-ye xub mixarim va cenin o cenān mikonim. ettefāqan be xers-e bozorg-e xvošpašm-i ke az dur miyāmad bar xvordand.yeki az tars bālā-ye deraxt-i raft va digari čun tanhā mānd va šenide bud ke xers be morde kār-i nadārad xvod-rā be mordan zad. xers āmad, u-rā bu kard va raft. haminke dur šod ān ke bālā-ye deraxt bud pāyin āmade az rafiq-aš porsid ke xers be guš-e to če goft? javāb dād do naṣiḥat kard yeki ān ke bā rafiq-e tarsu be šekār-e xers narō va digar ān ke pust-e xers-e šekār nakarde naforuš.